تعریف جنگ
آیا می توان تعریفی جامع و مانع از جنگ ارائه داد و یا اینکه تعریفها نسبی هستند. اپنهایم[1] جنگ را عبارت از جدل بین دو دولت از طریق قوای نظامی، با هدف تفوق و غلبه بر دیگری و اعمال شرایط دلخواه طرف پیروز می داند.[2]
به نظر می رسد که این تعریف امروزه، حداقل در قسمت آخرین خود، یعنی اعمال شرایط دلخواه طرف پیروز ، مهجور شده باشد. به علاوه ، وی روشن نمی سازد که در چه زمان معینی جنگ واقع می شود.
بعضی دیگر ، مانند ودوس[3] ، جنگ را چنین تعریف می کنند.
« جدلی مسلحانه بین دولتها، که در آن کلیه روابط صلح آمیز معلق شده باشد.»[4]
تعریف فوق هم نمی تواند به بحث حاضر کمکی قطعی کند. زیرا از سویی امروزه لزوما دولتها نیستند که به جنگ توسل می جویند. به علاوه، اگر بتوان پذیرفت که حفظ بعضی از روابط صلح جویانه به رغم استفاده از زور، موجد حالت جنگ نیست، بسیاری از جنگها از جمله مخاصمه 1965 پاکستان و هندوستان، از جرگه جنگ خارج می شوند. [5] همچنین در جنگ هشت ساله ایران و عراق، چون در چند سال اول جنگ، سفارتخانه های دو کشور در پایتختها دایر بودند، بنابراین جنگی شروع نشده بود. برایرلی[6] وجود اعمال زورمندانه در مدت طولانی را موجب پیدایش « حالت جنگ» می داند. او می گوید در صورتی که چنین حالتی وجود داشته باشد و طرفین از پذیرش حالت جنگ استنکاف ورزند، برعهده جامعه بین المللی است که وجود حالت جنگ را اعلام کند. [7]
وجود قصد و نیت جنگ تا چه حد در تعریف جنگ و یا شروع آن می تواند کمک کند؟ کوینسی رایت[8]می نویسد:
« جنگ هنگامی آغاز می شود که دولتی نيت خود را برای توسل به جنگ ، از طریق اعلام جنگ یا ضرب الاجل، اعلام می دارد.»
به عبارت دیگر، از دید وی، وجود جنگ ارتباطی به شکل و نوع اقداماتی که متخاصمین انجام می دهند، ندارند. [9] البته وی بعدها نوشت که در صورت عدم پذیرش متحاربین به وجود جنگ، وضعیت جنگ حادث نخواهد شد، مگر آنکه دول ثالث « حالت جنگ» را شناسایی کنند. [10]
مشکلی که تعریف رایت دارد، یعنی مسئله ورود دول ثالث و اینکه چگونه نیت و قصد آنها می تواند بر شناسایی یا عدم شناسایی حالت جنگ تاثیر داشته با شد، روشن نیست.
همچنین وجود نیت و قصد را می توان در گزارش « وضعیت حقوقی ناشی از اعمال فشارهای اقتصادی در ایام صلح»[11] نیز یافت، در این گزارش دبیرکل جامعه ملل اظهار داشت که از نظر حقوقی وجود حالت جنگ بین دو دولت بستگی به قصد آنها، نه طبیعت عملشان، دارد. بدین ترتيب، اتخاذ معیارهایی، هرچند خشونت آمیز، اگر با قصد جنگ همراه نباشد و از دید کشورهایی که آن معیارها در مورد آنان اتخاذ می گردد، جنگ تلقی نشود، از نظر حقوقی موجب ایجاد رابطه جنگ بین دول مربوطه نخواهد بود. چهارسال پس از حادثه کانال کورفو نیز دبیرکل جامعه ملل همین نظر را ابزار داشت.
بعضی دیگر، با تفسیر وسیع از معنای جنگ، از تعریف سنتی آن خارج شده، ضرورت وجود برخورد مسلحانه را از جنگ حذف کرده اند. آنها استعمارگری و سلطه اقتصادی و تخاصم بین مفروضات بنیادین فکری را « جنگ منجمد»[12] و « جنگ سرد»[13] تلقی می کنند. [14]
با آنکه می دانیم و می پذیریم که جنگ دارای بار حقوقی خاصی است، ولی باید اذعان داشت که بسیار مشکل و شاید هم غیر محتمل باشد که بتوان تعریفی آنچنان جامع و مانع ارائه داد که دربرگیرنده تمام مولفه های لازم برای اوضاع و احوال مختلف باشد. لذا به گمان بسیاری هیچ تعریفی از جنگ رضایتبخش نیست؛ وجود « حالت جنگ » با توجه به شرایط مختلف، تعریف خاص خود را می طلبد. [15] به عبارت دیگر، باید با توجه به هدفی که دنبال می شود، دنبال تعریف ویژه ای بگردیم و بگوییم جنگ حادث شده است یا خیر؟ در این صورت، جنگ صاحب تعریف های متعددی می شود. این نسبیت معنا که به طور عملی باعث می شود نتوانیم تعریف خاصی از جنگ ارائه دهیم ، خود فرآیند تفارق عظیم گونه های مختلف خشونت مسلحانه است. باید پذیرفت که امروزه ابعاد تعریف جنگ، بسی مشکل تر از نیمه اول قرن بیستم است؛ چرا که جنگهای امروزین لزوما جنگ بین دولتها نیستند. مشخصات قدیمی جنگ، که حتما وجود حداقل دو کشور را لازم می دانست، جای خود را به جنگهایی داده است که در آن عناصر غیر دولتی هم مشارکت دارند. بعلاوه، حالات بینابینی، مثل جنگ سرد- صلح خشونت آمیز[16] و یا جنگ صلح آمیز[17]، نیز مقولاتی در خور تامل اند. [18]
با توجه به هدف نوشته حاضر، جنگ در موارد زیر وجود خواهد داشت:
1- حداقل دو گروه متخاصم وجود داشته باشند. [19]
2- حداقل یکی از آنها از قوای مسلح استفاده کند ( ارتش، پلیس و یا نیروی چریکی) [20]
3- برخورد، هرچند ساده، برای مدت زمان طولانی بین آنها جریان داشته باشد؛
4- هر دو طرف به اندازه معمول، سازمان داده شده باشند.
بنابراین، تعریفهای سنتی، همانگونه که کلازویتس[21] ارائه می دهد، و « جنگ را عملی زورمندانه جهت اجبار دشمن به انجام خواست طرف» تعریف می کند، و آن را ادامه سیاست خارجی با زائده « عمل زورمندانه» می پندارد، دچار آن چنان دگرگونی شده است که باید از آنها صرف نظر کرد.
در بین علمای حقوق بین الملل، توافقی در خصوص اینکه چه کسانی می توانند به جنگ متوسل شوند، وجود ندارد ، از دید بعضی از نویسندگان مثل اوپنهایم، وبر و روسو تنها منبع دارنده حق توسل به خشونت « دولت» است.[22] بعضی دیگر، در عین اتفاق نظر با این دیدگاه، گروههای شهروند در جنگهای داخلی را نیز تحت شرایطی جزو دارندگان این حق محسوب می کنند. [23]
مسلم اینکه بر این دیدگاههای سنتی امروزه استثنائات فراوان وارد است؛ جنگ دیگر لزوم بین دولتها نیست و جامعه بین المللی با جنگهای چریکی، جدایی طلبانه آزادی بخش و غیره مواجه است.
واضح است که هنوز دولتها معمولترین طرفهای جنگ محسوب می شوند و حقوق جنگ نیز این مهم را در نظر داشته است. این تحول مهم در عمل به اندازه ای اهمیت دارد که سنت گرایان نیز با قید شرطهایی، از جمله عملیات منظم و قدرتمند یا شناسایی متحاربان، حق جنگ از جانب غیردولتها را پذیرفته اند.[24]
با تحولی که در حقوق بین الملل معاصر درباره برخوردهای مسلحانه رخ داده، مسئله شناسایی اهمیت خود را از دست داده است. به عنوان مثال، کنوانسیونهای ژنو، سخنی از شناسایی به میان نمی آورند، ولی در عین حال می گویند:
« تساوی این حقوق تاثیری در موقعیت قانونی طرفهای مخاصمه نخواهد داشت.»[25]
بسیاری دیگر از بیانیه ها و معاهدات بین المللی نیز مبین این امر است که حضور جنبش های آزادی بخش و تصویب بعضی کنوانسیونها توسط آنان، به معنای شناسایی آنها قملداد نمی شود.[26] با این مقدمه، وارد اصل مطلب می شویم.